فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
محمد کوچولومحمد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

♥قصه های فاطمه ناناز و داداش محمد♥

بدون عنوان

  امسال دومین ماه رمضونیه که ما با هم سر سفره ی افطاری می شینیم.. از تلوزیون صدای ربنا میاد. بابایی اولین چیزی که می خوره هندونه است ای بابایی شکمو اما تو مثل همیشه شیر دوست داری. خداجون شکرت بخاطر خونواده ی سه نفری کوچیک اما پر از محبت ما. شکرت که اینقدر مهربونی ...
27 تير 1392

بدون عنوان

  فاطمه جان تو را آقا ابوالفظل بعد از 7 سال بهم داد. آقا جون تا آخر عمرم مدیونتم. مدیونتم بخاطر فرشته کوچولویی که بهم دادی. بخاطر نعمت مادر شدن که زیباترین حس دنیاست. آقاجون منو ببخش که هنوز نتونستم واقعا بشناسمت که چقدر بزرگی... خیلی آقایی مولا  خیلی   ...
26 تير 1392

بدون عنوان

  دخملی و باباییش نصف شبی رفتن بیرون برای خودشون صفا کنن. آخه ماه رمضون اصلا شب خواب نداریم و شدیم مثل جغدا   منم که برای دخملی و بابایی پلو با ماهی درست کردمو تازه از کارایخونه فارغ شدم. نشستم اینجا اما یه مشکلیه که دوست دارم راهنماییم کنید. دخملی من ماهی زیاد دوست نداره  حالا بگید من چیکار کنم آخه. به راهنمایی مامانای باتجربه احتیاج دارم ...
26 تير 1392

مسافرت من و نی نی و باباییش به کربلای ایران

  اولین باری بود که با فرشته کوچولو اون هم کاروانی و نه با وسیله شخصی به شلمچه رفتیم. با بسیج بودیم. اونجا واقعا باصفا بود همه جاش بوی شهدا رو می داد. دخملی ما هم که انگار معنویت اونجا را حس کرده بود اصلا گریه نکرد. ...
25 تير 1392

انس نی نی با قران

  من و دخملی توی اولین ماه رمضون اون به جلسه ی ختم قران رفتیم. دخملی خیلی شیطونی کرد. دوست داشت چاردست و پا همه جا بره. حتی توی سفره هم نشست هیچی دیگه من اصلا نتونستم حتی یک آیه بخونم. فقط دنبال دخملی بودم من خیلی دوست دارم فاطمه کوچولو با قران انس بگیره. شما هم اونو دعا کنید ...
25 تير 1392